شما در حال مشاهده نسخه موبایل وبلاگ

ع ش ق :یعنی علاقه شدید قلبی

هستید، برای مشاهده نسخه اصلی [اینجا] کلیک کنید.

تاریک


تاریک کوچه‌های مرا آفتاب کن


با داغ‌های تازه، دلم را مجاب کن


ابری غریب در دل من رخنه کرده است


بر من بتاب، چشم مرا غرق آب کن

شیشه تبدار


روي آن شيشه ی تبدار تو را "ها" کردم
اسم زيباي تو را با نفسم جا کردم

حرف با برف زدم سوز زمستاني را
با بخار نفسم وصل به گرما کردم

شيشه بد جور دلش ابري و باراني شد
شيشه را يک شبه تبديل به دريا کردم

عرقي سرد به پيشاني آن شيشه نشست
تا به اميد ورود تو دهان وا کردم

در هواي نفسم گم شده بودي اي عشق
با سرانگشت ، تو را گشتم و پيدا کردم

با سرانگشت کشيدم به دلش عکس تو را
عکس زيباي تو را سير تماشا کردم

و به عشق تو فرآيند تنفس را هم
جذب اکسيژن چشمان تو معنا کردم

باز با بازدمي اسم تو بر شيشه نشست
من دمم را به اميد تو مسيحا کردم

پنجره دفترم امروز شد و شيشه غزل
و من امروز بر اين شيشه تو را "ها" کردم

آن قدر آه کشيدم که تو اين شعر شدي
جاي هر واژه، نفس پشت نفس جا کردم

اینک ای شعر مه آلوده خداحافظ تو
ختم این شعر نفسگیر در اینجا کردم

در این شب ها


در این شبهای دلتنگی که غم با من هم آغوشه

به جز اندوه و تنهایی کسی با من نمی جوشه

کسی حالم نمی پرسه کسی دردم نمی دونه

نه هم درد و هم آوایی با من یک دل نمی خونه

از این سرگشتگی بیزارم و بیزار

ولی راه فراری نیست از این دیوار

برای این لب تشنه دریغا قطره آبی بود

برای خسته چشم من دریغا جای خوابی بود

در این سرداب ظلمت نور راهی بود

در این اندوه غربت سرپناهی بود

شب پر درد و من از غصّه ها دلسرد

کجا پیدا کنم دلسوخته ای هم درد

اسیر صد بیابان وَهم و اندوهم

مرا پا در دل و سنگین تر از کوهم

ولنتاین


بازم ولنتاین شده... بازم همه عاشق ها شادن و خوشحال... باز منم و تنهایی و دلتنگیم برای عشقم... حوصله هیچی رو

ندارم، حتی دیگه نمیتونم پست بزارم... نمیدونم شاید این آخرین پست این وبلاگ باشه... هیچی نمیدونم، خسته ام از


همه چه... هرچیزی که فکرش رو بکنین... از همه دنیا... امیدوارم تو این دنیایی که من ازش بریدم هیچکس مثل

من

نباشه و دلتنگ عشقش نباشه، به همه ی عاشق های دنیا مخصوصاعشق خودم ولنتاین رو تبریک میگم امیدوارم

هرجا

هستن سالم سلامت و لبشون خندون باشه و مثل من نباشن. شرمنه بیشتر از این نمیتونم بنویسم همینم...

دلم


ﺩﻟــــﻢ ﺑﺎﻟــﮑﻨﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫـــﺪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺷﻬـــﺮ …


ﻭ ﮐﻤﯽ ﺑـﺎﺩ ﺧﻨﮑــــ ﻭ ﺗﺎﺭﯾﮑـــــﯽ …


ﯾﮑــــ ﻓﻨﺠﺎﻥ ﺑــﺰﺭﮔــــ ﻗﻬﻮﻩ …


ﯾﮑـــ ﺟﺮﻋﻪ ﺗــﻮ …


ﯾﮑــــ ﺟﺮﻋﻪ ﻣﻦ …


… ﻭ ﺳـﮑﻮﺗـــﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺩﻭ ﻧﮕـــﺎﻩ ﮔـــﺮﻩ ﺧـــﻮﺭﺩﻩ ﺑﺎﺷـــﺪ …


ﺑﯽ ﮐﻼﻡ …


ﻣﯿـــــﺪﺍﻧﯽ !… ؟


ﺩﻟــــﻢ ﯾﮏ ” ﻣﻦ ” ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫــﺪ ﺑـــﺮﺍﯼ ﺗــﻮ …

دوست داشتنت


دوست داشتنت، اندازه ندارد! پايان ندارد! گويی بايستی بر ساحل اقيانوس و موجهای کوچک و بزرگ مکرر را بی انتها، بشماری...

خانم ها

خانمها بین خودمان بماند ﻣﺮﺩﻫﺎیی هستند که ﺧﯿﻠﯽ ساده و ﺧﻮﺑﻨﺪ ... ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﯽ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ... ﻋﺎﺷﻖ

ﻣﺤﺒﺖ ﻭﺍﻗﻌﯽ ... ﮔﺎﻫﯽ ﻭﻗﺖ ﻫﺎ ﻣﺜﻞ ﯾﮏ ﺑﭽﻪ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻨﺪ ... ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﻣﺜﻞ ﯾﮏ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺧﺴﺘﻪ ... ﺍﮐﺜﺮﺷﺎﻥ

ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ... ﺗﻌﺪﺍﺩﯾﺸﺎﻥ ﺩﺭﺩ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﻧﺪ ... ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎ ﻏﻢ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻭﺟﻮﺩﺷﺎﻥ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺍﻧﺪ ...

ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﺍﺷﮏ ﻫﺎ ﻧﮕﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﺎﻧﺸﺎﻥ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﯾﺰﺩ ... ﻣﺮﺩﻫﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﯿﺮﻭﻧﺪ ﻭ ﻗﺪﻡ ﻣﯿﺰﻧﻨﺪ ﺗﺎ ﯾﺎﺩﺷﺎﻥ ﻧﺮﻭﺩ ﻗﺪﻡ

ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺤﮑﻢ ﺑﺎﺷﺪ ... ﻫﻤﺎﻥ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻋﺎﺷﻖ ﺷﻮﻧﺪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺷﺎﻣﻠﻮ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﻭ ﺑﯿﺴﺘﻮﻥ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ

ﻭ ﺗﻮ ﺑﻬﺸﺖ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺩﺍﺷﺖ ... ﺁﺭﯼ ﺍﯾﻦ ﻫﺎ ﻣﺮﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ ...

عشق من

عشق مــــن پـــس از مــــن هـــر کســــی تــــو را در آغــــوش بگیــــرد در گـــودی کـــــمرت دستانـــی را

احســـاس خواهـــد کــــرد کــــه مــــن جــــا گذاشتــــــه ام ! پــــس از مــــن هـــر کســــی تـــو را ببوســــد روی

لبـــانت خـوشــــه ای از رزهــــای زیبـــا خـــواهــــد دیـــد کــه مـــن کاشتــــه ام پـــس از مــــن هـــر کســـی در

چشمـــانت خیــــره شــــود مردی را احســــاس خواهــــد کــــرد کـــــه آرزو بـــه دســـت دارد از تــــو دور مــــی

شـــــود ! پــــس از مــــن هــــر کســـی دستـــانت را لمــــس کنـــد ، نقـــش خطــوطــــی را فــــال خواهــــد

گـــــرفت کــــه عشــــق مــــا را ثبــــت کـــــرده انـــد ! مـــی‌بینــــی ؟ نمــــی تـوانــــی مــــن را پنهـــــان

کنــــی بهتــــر اســـت دیگــــر عـاشــــق نشـــــوی !


گذشت این روزا

گذشت تمام شد این هم سال جدید هیچ چیز عوض نشد چند سال دیگر؟ چند ماه دیگر؟ چند روز دیگر؟ چند

ساعت دیگر؟ چند ثانیه ی دیگر مگر زنده ام که باید خالصانه دلتنگ بمانم دلتنگ تویی که نیستی و نیستی

ساده چون نسیم سر کش چون باد سر گردان چون برگ پائیز سر خوش چون دیوانه ای در قفس سر در گریبان

چون پرنده ای زیر برف ساکت چون عکس به یادگار مانده ات و سین هفتم را تو با رفتنت در سکوتم کاشتی حال

تو بگو ...عید مبارک است ؟ ............................................. شبی خواهم رفت شبی که اینبار تو دلتنگم

باشی و من دیگر نباشم شبی که هیچگاه صبح را تجربه نخواهد کرد

دل دیوانه

بترس ازتيرآه من كه چون شد گرم ناليدن دل ديوانه ی من دوست از دشمن نمي داند

1
2
3