شور میزند
دلم شور میزند !
نکند این شبها کسی تو را....
آرزو کند و دعایش مستجاب شود
[ بازدید : 432 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]
[ شنبه 24 خرداد 1393 ] 14:52 ] [ mlody ]
[ ]
ع ش ق :یعنی علاقه شدید قلبیلطفا فقط کامنت بگزارید و درباره عشق نظر بدید ممنونم از عضو شدنتون |
شور میزنددلم شور میزند ! نکند این شبها کسی تو را.... آرزو کند و دعایش مستجاب شود
[ بازدید : 432 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ] [ شنبه 24 خرداد 1393 ] 14:52 ] [ mlody ] [ ] این بارﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﻋﺎﺷــﻖ ﺷــﺪﻡ ﺩﻭﺳـــﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﻭ ﺍﺻــﻸ ﺑﻪ ﺯﺑــﻮﻥ ﻧــﻤﯿـااﺭﻡ ... ﻗﺮﺑﻮﻥ ﺻﺪﻗﻪ ﺭﻓﺘﻦ ﮐﻪ ﻫﯿــﭽـﯽ ... ﻧﮕﺮﺍنی ﺎم ﺑـــﺮﻭﺯ ﻧــﻤﯿـﺪﻡ ... ﻭﻗﺘﯽ ﺣﺎﻟﺶ ﺧﻮﺏ ﻧﺒﻮﺩ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﺻﺤﺒﺖ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ ﻭ ﺁﺭﻭﻣﺶ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ ... ﺑﺠﺎﺵ ﻣﯿﮕﻢ ﺑﺮﻭ ﯾﻪ ﺩﻭﺵ ﺑﮕﯿﺮ ﺑﻬﺘﺮ ﻣﯿﺸﯽ ... ﺑﺎﻫــﺎﺵ ﺯﯾﺎﺩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻧﻤﯿﺮﻡ ،ﺗﺎ ﺍﮔﻪ ﺟﺪﺍ ﺷﺪﯾﻢ ﺧﯿﺎﺑﻮﻧﺎﯼ ﺷﻬﺮ ﻋﺬﺍﺑﻢ ﻧﺪﻥ ... ﺑﻪ ﭼﺸﻤﺎﺵ ﺧﯿﺮﻩ ﻧﻤﯿﺸﻢ ،ﺗﺎ ﺩﻟﻢ ﮔﯿﺮ ﭼﺸﻤﺎﺵ ﻧﺸﻦ ... ﺳﻌﯽ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺍﺭﻩ ﺧﻮﺩﺷﻮ ﺑﺮﺍﻡ ﻟﻮﺱ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﺑﺤﺚُ ﻋﻮﺽ ﮐﻨﻢ ،ﺗﺎ ﺻﺪﺍﺵ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﺍﻭﻣﺪ ﺩﯾﻮﻭﻧﻪ ﻧﺸﻢ ... ﻭﻗﺘﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻗﺴﻢ ﺑﺨﻮﺭﻩ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎﻡ ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﻩ ،ﺍﻧﮕﺸﺘﻤﻮ ﻣﯿﺬﺍﺭﻡ ﺭﻭ ﻟﺒﺶ ﻭ ﻣﯿﮕﻢ ﻻﺯﻡ ﻧﯿﺴﺖ ﻗﺴﻢ ﺑﺨﻮﺭﯼ ،ﺣﺮﻣﺖ ﺧﺪﺍﺭﻭ ﻧﺸﮑﻮﻥ ... ﺧﻼﺻﻪ ﺍﺻﻸ
ﺑﻬﺶ ﮔﯿﺮ ﻧﻤﯿﺪﻡ ﻭ ﭘﺎﭘﯿﭽﻪ ﮐﺎﺭﺍﺵ ﻧﻤﯿﺸﻢ ... ﻣﻦ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﮐﺮﺩﻡ ... شما هم با خبر باشید ﺗﺎﻭﺍﻥ
ﺩﻟﺒﺴﺘﻦ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﺎ ﯾﻪ ﻋﻤﺮ ﭘﺸﯿﻤﻮﻧﯿﻪ [ بازدید : 520 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ] [ شنبه 24 خرداد 1393 ] 14:53 ] [ mlody ] [ ] من هرزه نیستممن هرزه نیستم اگر پشت شمشادها ، گذاشتم مرا ببوسی
خواستم بدانی آنقدر حس دوست داشتنت قوی بودکه ... از تمام اعتقاداتم گذشتم و تو پشت سرم به همه گفتی : چقدر هرزه بود ، تنش می خارید .دیگر با هیچ بره ای دوست نخواهم شد ، همه ی بره ها روزی
گرگ می شوند [ بازدید : 562 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ] [ شنبه 24 خرداد 1393 ] 14:54 ] [ mlody ] [ ] آرزوآرزویم این است: نتراود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز و به اندازه هر روز تو عاشق باشی عاشق آنکه تو را می خواهد و به لبخند تو از خویش رها می گردد و تو را دوست بدارد به همان اندازه [ بازدید : 627 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ] [ شنبه 24 خرداد 1393 ] 14:50 ] [ mlody ] [ ] تاریکتاریک کوچههای مرا آفتاب کن با داغهای تازه، دلم را مجاب کن ابری غریب در دل من رخنه کرده است [ بازدید : 209 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ] [ شنبه 24 خرداد 1393 ] 14:56 ] [ mlody ] [ ] شیشه تبدارروي آن شيشه ی تبدار تو را "ها" کردم [ شنبه 24 خرداد 1393 ] 14:57 ] [ mlody ] [ ] در این شب هادر این شبهای دلتنگی که غم با من هم آغوشه به جز اندوه و تنهایی کسی با من نمی جوشه کسی حالم نمی پرسه کسی دردم نمی دونه نه هم درد و هم آوایی با من یک دل نمی خونه از این سرگشتگی بیزارم و بیزار ولی راه فراری نیست از این دیوار برای این لب تشنه دریغا قطره آبی بود برای خسته چشم من دریغا جای خوابی بود در این سرداب ظلمت نور راهی بود در این اندوه غربت سرپناهی بود شب پر درد و من از غصّه ها دلسرد کجا پیدا کنم دلسوخته ای هم درد اسیر صد بیابان وَهم و اندوهم مرا پا در دل و سنگین تر از کوهم [ بازدید : 211 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ] [ شنبه 24 خرداد 1393 ] 14:58 ] [ mlody ] [ ] ولنتاینبازم ولنتاین شده... بازم همه عاشق ها شادن و خوشحال... باز منم و تنهایی و دلتنگیم برای عشقم... حوصله هیچی رو ندارم، حتی دیگه نمیتونم پست بزارم... نمیدونم شاید این آخرین پست این وبلاگ باشه... هیچی نمیدونم، خسته ام از همه چه... هرچیزی که فکرش رو بکنین... از همه دنیا... امیدوارم تو این دنیایی که من ازش بریدم هیچکس مثل من نباشه و دلتنگ عشقش نباشه، به همه ی عاشق های دنیا مخصوصاعشق خودم ولنتاین رو تبریک میگم امیدوارم هرجا هستن سالم سلامت و لبشون خندون باشه و مثل من نباشن. شرمنه بیشتر از این نمیتونم بنویسم همینم... [ بازدید : 230 ] [ امتیاز : 4 ] [ نظر شما : ][ شنبه 24 خرداد 1393 ] 14:39 ] [ mlody ] [ ] فقط بنویسگفت:از بدبختی بنویس گفتم:حال و روز امروز ما گفت:از عشق بنویس گفتم:تخیلم ضعیف است گفت:از خدا بنویس گفتم:اگر وجود داشته باشد باید برای درد ها و عذاب های مرا داد طلب بخشش کند گفت:از مشروب بنویس گفتم:سلامتی اونایی که دوسشون داشتیم ولی نفهمیدن گفت:از بکارت بنویس گفتم:امروز دیگر سکس از عقب مد شده گفت:از فاحشه بنویس گفتم:فرشته ای که تن فروخت تا مادر مریضش را بیمارستان پذیرش کند گفت:از فقر بنویس گفتم:پیرمرد سر چهار را ,کودک کنار خیابان گفت:از آزادی بنویس گفتم:گفتم استادیوم یا میدانش؟ گفت:از مخاطب خاصت بنویس سیگارم را روشن کردم , لیوان مشروبم را پر کردم و سکوتـــــــــــــــــــــ گفت:جواب نمیدی؟ گفتم: این همانی بود که کاری کرد تا امروز برایت در مورد همه اینها بنویسم. خیانت کار بود , معرفت نداشت , دروغ را از راست بهتر میگفت... + نوشته شده در یکشنبه هفدهم فروردین 1393ساعت 1:48 بعد از ظهر توسط دل شکسته | یک نظر ﻧﺠﺎﺑﺖ یا تن فروشی یا هیچکدام؟ ﻧﻔﺲ ﻧﻔﺲ ﺯﻧﺎﻥ ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺑﻪ ﭼﻪ ﺑﻬﺎﯾﯽ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﻣﯿﮑﻨﯽ ؟ ﮔﻔﺖ ﺑﻪ ﺑﻬﺎﯼ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻧﻤﺎﻧﺪﻥ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﻣﺎ ﻧﺠﺎﺑﺖ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﺁﻫﯽ ﮐﺸﯿﺪ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺭﺍ ﺑﺴﺖ ﺍﺷﮏ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺍﻭ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﺪ ﻭ ﻋﺮﻕ ﺍﺯ ﺗﻦ
ﻣﻦ. ﻣﺪﺗﯽ ﺑﻌﺪ ﺩﯾﺪﻣﺶ ﺩﺳﺖ ﺑﺮ ﭘﻬﻠﻮ ﻣﯽ ﺁﻣﺪ ﮔﻔﺘﻢ ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﮔﻔﺖ ﮐﻠﯿﻪ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻗﯿﻤﺖ ﺧﻮﺑﯽ ﺧﺮﯾﺪﻧﺪ ﻓﺮﻭﺧﺘﻢ. ﮔﻔﺘﻢ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﭼﻪ ﺑﻬﺎﯾﯽ ؟ﮔﻘﺖ ﺑﻪ ﺑﻬﺎﯼ ﻧﺠﺎﺑﺘﻢ. ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﺳﻤﺎﻥ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺑﺎﺭ ﺧﺪﺍﯾﺎ ﮔﺮ ﺗﻮ ﻋﺎﺩﻟﯽ ﮔﺮ ﺗﻮ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﮔﺮ ﺗﻮ ﺻﺎﺣﺐ ﻫﻔﺖ ﺍﺳﻤﺎﻥ ﻭ ﺯﻣﯿﻨﯽ ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﻣﺎ ﻓﻘﯿﺮﺍﻥ ﺯ ﺩﺭﮔﺎﻫﺖ ﺭﺟﯿﻤﯿﻢ ﻭ ﻏﻨﯽ ﯾﺎﻥ ﺑﺮ ﺩﺭﮔﺎﻫﺖ ﺑﻪ ﺻﻒ ؟ ﺑﺎﺯ ﺩﯾﺪﻣﺶ ﻭ ﺍﯾﻨﺒﺎﺭ ﺭﻧﮕﯽ ﺑﺮ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﺵ ﻧﻤﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ؟ﮔﻔﺖ ﺍﻥ ﯾﮑﯽ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻓﺮﻭﺧﺘﻢ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﺧﺮ ﺑﻪ ﺟﻪ ﺑﻬﺎﯾﯽ ؟ ﮔﻔﺖ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﮔﻞ ﻓﺮﻭﺵ ﮔﻠﻬﺎﯾﺶ ﭘﮋﻣﺮﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﺴﯽ ﻧﻤﯿﺨﺮﯾﺪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﮔﻞ ﺧﺮﯾﺪﻡ !. ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺩﺧﺘﺮﮎ ﮔﻞ ﻓﺮﻭﺵ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ، ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻧﺰﺩﯾﮑﺶ ﺷﺪﻡ ،ﺩﺳﺖ ﺑﺮ ﺳﺮﺵ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ؟ ﮔﻔﺖ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺮﺩ ! ﮔﻔﺘﻢ ﻣﺎﺩﺭﺕ ﮐﻪ ﺑﻮﺩ؟ ﻋﮑﺲ ﺯﻥ ﺧﻮﺩﻓﺮﻭﺵ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻧﻢ ﺩﺍﺩ !! [ بازدید : 190 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ][ شنبه 24 خرداد 1393 ] 14:41 ] [ mlody ] [ ] |
|
[ طراح قالب : آوازک | Powered By : Avablog.ir | rss ] |